چهارمین سالروز با هم بودن
شادیسای عزیزم امروز برای من و بابا محمدرضا یه روز خیلی خاصه. چهار سال پیش در چنین روزی یعنی ٣١ مرداد سال ٨٧ من و بابا محمدرضا با هم ازدواج کردیم. روز عروسی همه ی زوجها براشون یه روز تکرارنشدنی و پر از خاطره است. ولی باور کن این روز برای ما یه روز فوق العاده و باور نکردنی بود. آخه من و بابایی برای اینکه با هم باشیم روزها و شبهای زیادی رو در انتظار سپری کردیم. ٧ سال پر از پستی و بلندی، پر از شادی و غم. یه روزهایی بود که از شوق با هم بودن لبریز بودیم ولی انقدر مشکلات و موانع داشتیم که حتی فکر کردن به یه سقف مشترک و یه هوای مشترک، بیشتر به یه رویا شباهت داشت. این رو هم بگم که هیچوقت ناامید نش...